قرار بود زندگی پس از فرار از ارتش مقاومت برای گریس آسان تر شود. ولی جنگ تنها نیمی از داستان اوست.
او به عنوان یک کودک ربوده شد و بیش از نیمی از زندگی خود را در اوگاندا و در ارتش مقاومت LRA سپری نمود. در آن زمان، به او تجاوز شد و مجبور به کشتن فرد متجاوز گشت. اما در سال گذشته پس ازبازگشت به خانه، آن کودک سرباز سابق اکنون باید به نبرد فقر و بدنامی می رفت.
او می گوید:« من فقط 16 سال داشتم که برای اولین بار کسی را کشتم.» مرد به جرم تلاش برای فرار از گروه مسلح به اعدام محکوم شده بود، گریس را به عنوان جلاد او انتخاب کردند.
«ابتدا چشمش را با یک کهنه کثیف پوشاندم بعد با یک باتوم چوبی کارش را تمام کردم. فقط یک دقیقه طول کشید.»
گریس از نزدیک با مجازات فرار آشنا بود. اکنون اعتراف می کند که گاه از خودمی پرسد، آیا فرار کردن به خطرش می ارزید.
ارتش شورشی جوزف کنی بیش از 30،000 کودک را ربود، تا سوخت دو دهه مبارزه با دولت را تامین کند.
با تشکر از کمپین ننگین2012 KONY، در حال حاضر می دانیم که ارتش شورشی جوزف کنی بیش از 30،000 کودک را ربود_ یک چهارم دختر_ تا سوخت دو دهه مبارزه با دولت را تامین کند. ما شنیده ایم که این پسران و دختران که بعضی از آنها تنها شش سال داشتند، چگونه مورد ضرب و شتم وتجاوز قرار گرفته و مجبور به غارت و کشتن افراد می شدند. اما پس ازمصاحبه با بیش از 40 سرباز زن سابق در سال 2011 ، من می توانم به شما بگویم که این تمام داستان نیست.
بزرگترین تصور اشتباه در مورد کودکان سرباز اوگاندایی این است که رنج آنها با فرار از LRA به پایان رسید.
بزرگترین تصور اشتباه در مورد کودکان سرباز اوگاندایی این است که رنج آنها با فرار از LRA به پایان رسید. در سال 1999گریس تنها 14سال داشت که از خانواده اش جدا شد. گریس می گوید: «وقتی بیدار شدم یک چراغ قوه روی صورتم بود. سربازان اسلحه را به سمت ما گرفتند وگفتند از رخت خواب بیرون بیاییم. آنها از من پرسیدند که پدر و مادرم کجا هستند؟ اما من بعدا متوجه شدم که آنها قبلا فرار کرده بودند.»
گریس و دیگر کودکان مجبور بودند با کیسه های سنگین غلات به روی دوششان رژه بروند
گریس و دیگر کودکان مجبور بودند با کیسه های سنگین غلات به روی دوششان رژه بروند. تمام راه را تا همسایگی سودان یعنی جایی LRA در آن اردوگاه های آموزشی داشت،رژه رفتند. در اردوگاه گریس و دیگر سربازان رژه رونده به گردانشان پیوستند. او می گوید چند روز اول سخت ترین روزها بود، گریس دلش برای خانه،خانواده، دوستان و مدرسه اش تنگ شده بود.
گریس به عنوان "همسر" به یک فرمانده داده شد و به همراه باقی گردان تحت تعلیمات دشوار نظامی قرار گرفت. تمام مدت تلاش میکرد که فرار کند و حتی گاهی اوقات هم به خود کشی فکر می کرد. شوهر گریس که از او مسن تر بود و او را به شدت آزار می داد، پس از مدتی در یکی از درگیری ها کشته شد.
پس از مدت کوتاهی گریس با سیمون آشنا شد، او فرمانده یکی از گردان های اوگاندا بود. سیمون هم در نوجوانی ربوده شده بود. گریس می گوید: «من فکر می کنم که خدا ما رابا یکدیگر آشنا کرد، او قول داد که همیشه از من مراقبت می کند. ما 10 سال است که با هم هستیم. وقتی با او آشنا شدم پس از سالها احساس شادی می کردم.»
در اواسط سال 2014 همه چیز از هم پاشید. سیمون به جرم کمک کردن به یک سرباز فراری متهم شده بود و باید محاکمه می شد. گریس می گوید:« من می دانستم محاکمه سیمون به چه معنا است آنها آنقدر سیمون را کتک می زنند تا بمیرد.»
گریس به خاطر می آورد که در داخل چادر کوچکشان در اردوگاه، در حالیکه زانوهایشان را به یکدیگر چسبانده بودند، نقشه فرار را در گوش سیمون زمزمه می کرد. گریس قادر به دیدن صورت سیمون در تاریکی نبود او نمی دانست که سیمون پس ازشنیدن نقشه، چه واکنشی نشان می دهد. صبح روز بعد، وقتی که بیشتر سربازان پاسگاه، محل های گشت و نگهبانی خود را ترک کرده بودند؛ سیمون و گریس به همراه فرزندانشان از اردوگاه فرار کردند.
آنها تا هنگام غروب راه رفته بودند و بخشی از مسیر را پشت سر گذاشته بوند که توسط اعضای گروه مسلح Seleka محاصره شدند. Seleka ازسیمون خواست که به آنها بپیوندد و برای آنها مبارزه کند. اما سیمون نپذیرفت. آنها سیمون و خانواده اش را برای چند هفته در زندان نگه داشتند. سپس با ارتش ایالات متحده تماس گرفتند و گریس وخانواده اش پس از 16 سال به اوگاندا بازگردانده شدند.
بازگشت
سیمون به مرکز بازپروری مخصوص مردان منتقل شد و گریس و فرزندانش جلوی درهای آهنین سازمان حمایت از کودکان گالا (GUSCO)رها شدند.
GUSCO سازمان غیر دولتی ست که در سال 1994 تاسیس گشته. مرکزی که خدمات بهداشتی، آموزشی و مشاوره به بازگشتگان ارایه می دهد تا به اسکان دوباره آنها یاری رساند و حضور دوباره آنها در جامعه را ممکن سازد.
گریس هرگز شبیه دیگر سربازان بازگردانده شده نبود. ظلم هایی که به او شده بود دو برابر دیگر سربازان بود او نه تنها قربانی کودک ربایی بود بلکه قربانی زمانبندی نامناسب نیز گردید.
از آنجا که LRA از شمال اوگاندا در سال 2006 بیرون رانده شده بود و سیل عظیم سربازان بازگردانده تا سال 2014 کاهش یافته بود، بودجه ی دولتی و حقوق بشری مخصوص بازگشتگان نیز به پایان رسیده بود.
زنانی که در طول جنگ یا بلافاصله پس از اتمام آن بازگشته بودند به مدت 6 ماه از امکانات سازمان استفاده کردند، اما گریس پس از یک هفته از GUSCO بیرون رانده شد.
زنانی که در طول جنگ یا بلافاصله پس از اتمام آن بازگشته بودند به مدت 6 ماه از امکانات سازمان استفاده کردند، اما گریس پس از یک هفته از GUSCO بیرون رانده شد. اکثرا یک بسته 100 دلاری نیز در هنگام خروج دریافت می کردند اما به گریس فقط یک تشک، یک ملحفه و پشه بند داده شد. لوسی لپوتی که یک افسر ارشد دولت اوگاندا و همچنین مسؤل کمیسیون عفو سربازان بود، به گریس گفت تو بسیار خوش شانس هستی که توانستی یک هفته در GUSCO بمانی.
کمیسیون پیاده سازی قانون عفو کشور در سال 2000 اقدام به کمک به سربازان بازگردانده شده کرده بود. اما گریس می گوید:«من می دانم برخی از مردم تنها به مدت سه روز در آنجا ماندند زیرا در حال حاضر این مرکز محدودیت های مالی بسیاری دارد» لوسی لپوتی که شخصا موضوع گریس را مورد ارزیابی قرار داده بود اعتقاد دارد، گریس باید حداقل سه ماه در GUSCO می ماند. او همچنین می گوید:« من گریس را ارزیابی کردم . او حالش خوب نیست. زیاد قوی نیست واز نظر ذهنی مشوش است. اما او زمانی به سازمان آمد که هیچ بودجه ای در کار نبود. اگر 10 سال پیش آمده بود، می توانستیم به او کمک کنیم. »
گریس می گوید او نزدیک به یک سال است که همچنان منتظر وعده های آموزشی مرکز GUSCO است. دیگر سربازان بازگشتی هم وضعیت بهتری نداشتند زیرا آنها هم می گویند که دوره های آموزشیشان پس از مدت زمان کوتاهی به خاطر بودجه بسیار محدود قطع شده بود.
گریس می گوید که از این وضعیت اصلا احساس خوبی ندارد چون هستند افرادی که از کمک های این مرکز بهره مند شده اند ولی او و دیگر سربازان همچنان در انتظار کمک هستند. گریس مجبور بود زندگی اش را بدون هیچ بودجه و کمکی ادامه دهد.
بدنام سازی
پس از آزادی سیمون هنگامی که گریس و سیمون مجددا به یکدیگر رسیدند؛ خانواده سیمون در کیتگوم به گرمی از آنها استقبال کردند. اما طولی نکشید که او باید خود را برای بدنامی گسترده تری در جامعه آماده می کرد. او به محض ورود به بازار، متوجه می شد که زنان بایکدیگر پچ پچ می کنند و با انگشت او را به یکدیگر نشان می دهند و زیر گوشش زمزمه می کردند:«تو هنوز یک سرباز وحشی هستی.» این بدنامی پس از مدتی گریبان گیر فرزندان گریس هم شد. گریس یک روز را بخاطر دارد که فرزندانش را در حالیکه داشتند در خیابان، کتک می خوردند وجیغ می زدند، یافته بود و به دادشان رسید.
زن همسایه به گریس گفت :« بچه های شما از جنگ آمده اند و بچه های ما را خواهند کشت. »کلمات خیلی زود به عمل تبدیل شدند، همسایه ها مرغهای گریس را کشتند. گریس و سیمون می دانستند که زمان آن رسیده که جابه جا شوند. هنگامی که در GUSCO مستقر بودند به او هشدار داده بودند که ممکن است در آینده با چنین برخوردهایی روبرو شود.
گریس می گوید:« خیلی غمگین بودم. من داوطلبانه به جنگ نرفته بودم. این کلمات مرا آزار می دهد اما تلاش می کنم نادیده بگیرمشان. چون دنیا همین است. این قسمتی است که خدا برای من در نظر گرفته بود. به همین سادگی.»
گریس و سیمون تصمیم گرفتند زندگی خود را در منطقه جنوب نووایا جایی که هیچکس گذشته آنان را نمی داند، ادامه دهند. آنها توانستند بالاخره بعد از مدتها زندگی ای در صلح داشته باشند. اما ادامه زندگی هنوز سخت است.
نویسنده : مارک الیسون
مترجم : آصفه کامرانی
منبع : نشریه داخلی جمعیت