قرار بود این عکسها رو دیوار سفید گالریها نروند، جایشان آنجا نیست. فکر میکردیم نباید این عکس به کالای فرهنگی برای طبقه متوسطی تبدیل شود که بعد از ظهری از سر بیکاری به گالریهایی سر میزنند و دقایقی را به دیدن آثار میگذرانند و در نهایت می گویند «عکسها را دوست داشتم» و یا برعکس.
اما پیدا کردن کارگاه یا کارخانه ای وسط شهر که حاضر شود چند روزی دیوارش را به ما قرض دهد بسیار سخت بود. به هر کس می شناختیم سپردیم. هر کس کارگاه و کارخانه ای باز و نیمه تعطیل و تعطیل می شناخت معرفی کرد، خودمان هم شهر را گشتیم. یا صاحبش را پیدا نکردیم. یا حاضر نشدند صحبت کنیم. یا گفتند «نه». بسیاری از کارخانههای نیمه تعطیل و تعطیل هم برای ارگانی حاکمیتی بود. به سراغ آنها رفتیم، قول هایی هم دادند. درخواست را که نوشتیم تقویمشان را نگاه کردند دیدند ۱۲ اردیبهشت اول ماه مه است. پس گفتند «نه»، گفتیم چرا، گفتند آن تاریخ نمیشود، پیگیری نکنید. نمیخواستیم تاریخ عوض شود. پس باز هم شروع کردیم به گشتن.
خیلیها گفتند حالا که جایی پیدا نکردید کارها را ببرید فلان گالری، در چیدمان فضایی را که میخواهید شبیه سازی کنید. باز هم گشتیم.
تا رسیدیم به «جمعیت دفاع از کودکان کار و خیابان» درست است که کارگاه یا کارخانه پیدا نکردیم، اما هوای آنجا هوای دیگری بود. آنها با شکل دیگری از هسته سخت و زمخت کار درگیر بودند و علاوه بر آن دغدغه هم داشتند. ما را پذیرفتند. دیوار ساختمان قدیمیشان را در اختیارمان گذاشتند. با هم دلی ای که خاص آنها و آنجا بود کمکمان کردند که فضا را برای این نمایشگاه آماده کنیم.
در حین آماده سازی با خیلی ها که فکر می کردیم که ممکن است همدلی داشته باشند حرف زدیم. از فعال کارگری تا روزنامه نگار و نویسنده و مترجم و استاد و دکتر و فلان سلبریتی فیس بوک. برخی استقبال کردند. برخی حمله کردند. اما تنها اندکی همراهی کردند.
برای نام نمایشگاه هم فکر می کردیم و که چه باشد که همهی عکس را بتوان تحت آن نام به نمایش گذاشت. هر نامی که به ذهنمان میگذشت یا پیشنهاد میشد یا شعاری بود یا نام مناسبی برای همه عکسها نبود. هر نامی که انتخاب می کردیم به بیننده از قبل القا می کرد که چطور به عکسها نگاه کند. تصمیم گرفتیم که به جای یک اسم برای نمایشگاه یه آوا یا یک صدا را برای نمایشگاه انتخاب کنیم. و این شد که نام زیر انتخاب شد.